داغم چو آفتاب سیاهی پذیر نیست


چون صبح چاک سینه من بخیه گیر نیست

این شکر چون کنیم که پهلوی خشک ما


در زیر بار منت نقش حصیر نیست

فکر کمین مکن که تماشایی ترا


پای گریز چون هدف از پیش تیر نیست

آیینه ای کجاست که بر کور باطنان


روشن شود که طوطی ما را نظیر نیست

در چشم ما که واله ابروی مصرعیم


بین السطور هیچ کم از جوی شیر نیست

صائب در آب سیل بشود دست را ز دل


این خانه شکسته عمارت پذیر نیست